دنیای زشت 11
با سرکارگرمون تماس گرفتم تا بدونم بالاخره چه غلطی می خواد بکنه و کی میاد سر کارش ، بعد از کلی ننه من غریبم در آوردن ، خانومش گوشی رو گرفته و شروع کرد به شمردن مشکلات شون و از درد سرای بچه هاش گفتن .
دو سه روز بعد که اومده بهش میگم مرد حسابی ، خجالت نمیکشی ؟ من به تو زنگ زدم تا بدونم برنامه ت چیه ، گوشی رو میدی دست خانومت ؟ آخه من میتونم با اون بگو مگوی کارا رو داشته باشم ؟! باید زنت به جای تو ... ؟! برگشته میگه که نه ، من ندادم ، زنم گوشی رو گرفت که با شما درد دل کنه ، _ مات موندم _ آخه ما که غیر از شما کسی رو نداریم ، می خواست با شما حرف بزنه و ....
یکی نیست بگه من خودم الان هزار نفر رو لازم دارم تا بیان به درد دل خودم گوش بدن که یکیش خودتونید و ...
راستش 10 - 15 روزی میشه انگار که کلا زنده گیشون بهم ریخته . حکایت پسر بزرگه که بماند ...... ، حالا پسر کوچکترش که 17 سالشه رفته با یه زن مطلقه 35 ساله رو هم ریخته و .... حالا میخوان صیغه کنن و ....
" حافظانه "
فتنـــــــــــه می بارد از این سقف مُقرنس برخیز
تا به میخــــــــــــــــانه پناه از همــــــه آفات بریم
در بیـــــــابان فنا گم شدن آخـــــــــــــــــــر تا کی
ره بپرسیم مگــــــــــــــر پی به مهمـــــــات بریم